شمال و دریا
یه روز رفتیم انزلی و تو حسابی حال کردی ،من نمی خواستم بذارم بری تو آب ولی دایی فرهاد گفت بذار بره وتو میپریدی تو آب و وقتی تموم شد میلرزیدی جیگرم اینم قلعه ای که ساختی ...
نویسنده :
مامان تهمینه
20:10