سید امیر مهدی سید امیر مهدی ، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

پسر ی مامان و بابا

شمال و دریا

یه روز رفتیم انزلی و تو حسابی حال کردی ،من نمی خواستم بذارم بری تو آب ولی دایی فرهاد گفت بذار بره وتو میپریدی تو آب و وقتی تموم شد میلرزیدی جیگرم اینم قلعه ای که ساختی ...
31 ارديبهشت 1392

امیر مهدی و پایان کلاس دوم

ما بخاطر درد پای بابایی مجبور شدیم که بیایم تهران و بعدش جیگرم تو مدرسه رشت ثبت نام کردیم ،اینجام دوستای خوبی داشتی،رفتیم که روز آخری عکس بگیریم که فقط مهرآیین تو مدرسه بود این عکس دوستت و خانم معلم مهربون خانم حسن زاده     ...
31 ارديبهشت 1392

محرم

امسال تو محرم رفتیم انجمن نمایش و تو لباس اولیا رو پوشیدی و تو تعزیه شرکت کردی و جزو بجه های اماتم حسین بودی،خیلی دوست داشتی ولی حسابی خسته شده بودی، 1 خاطره با مزه اینکه تو همش میگفتی اگه بچه های امام حسین آب نداشتند،شیر کاکائو که داشتند (به خاطر نذری که میدادند) ...
27 آذر 1391

بدون عنوان

عزیز دلم تو هر روز و هر روز تو درسات پیشرفت میکنی وهمش دوست داری که دکتر بشی اینو امروز توی کتاب کارت نوشتی: (من میخواهم دکتر بشوم تابیماران و بچه های مریض را درمان کنم و اگر دکترها و بیمارستانها نبودند بیماران میمردند،من سعی میکنم تا پزشک خوبی بشوم) انشاالله عزیزم   ...
27 آذر 1391

امیر مهدی و کلاس دوم

  امسال دیگه مثل سال قبل نبودیم ،نه من گریه میکردم و نه تو،از اینکه مدرسه میرفتی خیلی خوشحال بودی و بیشترم به خاطر اینکه مامان تروی با ما بود انرژی خاصی داشتیم   ...
26 آذر 1391

بدون عنوان

پسر نازم،تو تابستون برات کلاس زبان و شطرنج ثبت نام کردیم،و تو پیشرفت خیلی خوبی تو شطرنج داشتی تا جایی که مربیت آقای میزانی باورش نمیشد تو با دو حرکت حریفت و کیش ومات کردی ...
26 آذر 1391

بدون عنوان

خوب پسر نازنیم جند وقتی نتونستم برات بنویسم ولی از امروز سعی میکنم که برات بنویسم.از آنجاییکه خودتم علاقه ی زیادی به تایپ کردن داری از این به بعد با هم مینویسیم ...
26 آذر 1391