کودکانه
دوستی دارم من اسم او مهتاب است هر شب او بیدار است روزها در خواب است دیشب او پنهان بود ... همه جا شد تاریک وقتی آمد، دیدم لاغر است و باریک من شدم دلواپس او ولی می خندید از همان بالا او غصه ی من را دید گفت او با خنده: «خواب بودم دیشب پس نشو ناراحت چون ندارم من تب من هِلالم امشب کوچک و کم نورم یک دو شب در ماه از تو خیلی دورم» ...
نویسنده :
مامان تهمینه
15:15